فقط کسانی که با یکدیگر ستیز کردهاند میتوانند یکدیگر را درک کنند، و چون از دشمنی اولیهشان گذشتهاند میتوانند به وحدتی کامل دست یابند…” ص22 “… من دشمن باور رایج دربارۀ یکی شدن [عاشق و معشوق] هستم. با توجه به توانایی و قابلیت انسان، این عقیده درست نیست، و در واقع اندیشهای بسیار خطرناک است. من نمیگویم که یکی شدن ناممکن است، این اتفاق همیشه در نمک رخ میدهد- سدیم با کلر ترکیب میشود. و همین طور وقتی که جویبارها به هم میپیوندند و رود پدید میآورند…” ص33 “… استدلال من این است که ما انسانها چه نوع موجودات زندهای هستیم، آنگاه ادعای یکی شدن در مورد انسانها نمیتواند درست باشد. ما، به عنوان انسان، و وقتی که میکوشیم به دیگری عشق بورزیم، مانند جویبار نیستیم، بلکه افراد متفاوتی هستیم. شخصیت و شخص بودنِ ما با یکی شدن سازگار نیست؛ ما نمیتوانیم با دیگری یکی شویم…” ص34 “… در کشورهایی که تکتک افراد را به زور میخواهند در یک قالب ثابت بگنجانند، به ویژه در حکومتهای تمامیتخواه، مردم سعی میکنند بر طبق نوعی الگوی هماهنگی و سازگاری زندگی کنند و این شبیه آن است که در عشق، افراد به دنبال یکی شدن با هم باشند…” ص35 “… حرف من این نیست که اصلاً نباید به یکی شدن فکر کرد. اندیشۀ یکی شدن بخشی جداییناپذیر از ذهنیت خلاقِ ما انسانها است، زیرا حاصل خیالپردازیهایی است که نوآوری و خلاقیت در ما پدید میآورد…” ص42 “… پروست عقیده داشت که چون عشق رمانتیک برپایۀ یک توهم استوار است، همواره ویرانگر است…” ص56 “… به نظر من فروید حتی از جنبۀ زیستی هم درک درستی نداشت، و فکر میکنم دلیلی وجود ندارد که بخواهیم همۀ شکلهای عشق را به عشق پرشور و اشتیاق یا نوعی کشش رمانتیکِ مرتبط با آن فروبکاهیم…. من اغلب دربارۀ تجربۀ بیواسطۀ افراد خلاق میاندیشم. هنرمند ممکن است عاشق هنرش شود. نوعی عشق به خویشتن به او انگیزه میدهد که برای کاری که او انجام میدهد کاملاً شایسته و مناسب است. او چنان عاشق خودش است که یاد میگیرد چگونه وجود خود را از طریق مهارتش و از طریق دلبستگی به ابزار کارش، به مواد لازم برای ایجاد آثارش، و به عوامل محدود کنندۀ هنرش ابراز کند.” ص62 “… من هنرمندِ واژهها هستم، و بخش عمدۀ زندگیِ فعالم صرف نوشتن میشود. من همواره به عبارات و جملات کاملی که برایم معنا دارند توجه دارم. گاهی اندیشههایی که به ذهنم میآیند خیلی جالب نیستند، با این حال با اندیشههای دیگر هماهنگی و همخوانیِ خوبی دارند، و چیزی که اهمیت دارد اصلاح و بازسازیِ این مفاهیم در میان سیلی از زبان است که در ذهن من میجوشد و در تب و تاب است….” ص63 “… طبق نظر فروید، عشق نوعی بیش از اندازه ارزش قائل شدن است که انسانها مستعد انجام آن هستند… عاشق به معشوق خود مینگرد و میاندیشد که زیباترین مخلوق در کل زمین است، و حتی اگر عیب و نقصی هم داشته باشد، عاشق آن را هم دوست دارد، چون متعلق به معشوقش است… از نظر فروید همۀ اینها فریب و توهمی بیش نیست. اما به عقیدۀ من این فروید است که گمراه شده است. او ماهیتِ خلاقیتِ را در رابطه با آن شخص دیگر و هر عیب و نقصِ احتمالیِ او که فراتر از خودخواهیِ صرف است درک نمیکند.” ص68 “… فروید هنوز هم تحت تأثیر افلاطون است، که برای ارزشبخشی اهمیتی قائل نبود، بلکه فقط استفادۀ عقلانی از ارزیابی، به منظور فهم این که نوع بشر و جهان به طور کلی چگونهاند، برایش مهم بود…” ص69 “… فروید در نهایت بیشتر مردی ادیب بود، اما در تمام زندگی خودش را دانشمند و متخصص پزشکی میدانست. رؤیای اولیهای که او برای روانکاوی در نظر داشت این بود که علیالاصول در نهایت کل روانکاوی به فیزیولوژی یا شیمی فروکاسته شود…” ص71 “… جهت دموکراسی در ایالات متحد پیوند بسیار نزدیکی با جهانی سازی دارد که این روزها دامنۀ آن به همه جا رسیده است. میل ما به گسترش دادن دموکراسی در سراسر جهان پدیدهای اتفاقی نیست. این دو بُردار بخشی از یک ذهنیت اجتماعی-اقتصادی واحدند که در مکانهای متفاوت و در دهههای مختلف پدیدار شده است. اگر شما شکلی از زندگی، نظیر دموکراسی، داشته باشید که در سراسر جهان حاکم است، آنگاه جهانی کردنِ شرکتها و داشتن تجارت آزاد در تقریباً تمام کشورها سودمند خواهد بود…” ص98 “… لطیفهای یهودی میگوید دستفروش فقیری بود که میگفت «اگر من ثروت روتشیلد را داشتم، از روتشیلد هم ثروتمندتر میشدم». وقتی از او پرسیدند «چگونه چنین چیزی ممکن است؟» دستفروش پاسخ داد «خب، پولی که خودم دارم هم به آن اضافه میشد»…” ص107 “… شفقت را من نوعی عشق تلقی میکنم، چون اگر به شخصی دیگر احساس شفقت داشته باشید، به او از طریق رابطهای بسیار خاص ارزش میبخشید…” ص128 “… این که یک محصولِ واحد خوب یا بد است آن اندازه اهمیت ندارد که توانایی هنرمند در ادامه دادن به کارش مهم است.” ص131 “… علوم شناختی و پژوهشهای مغزی یا سلولی مسائل مهمی را حل کردهاند، اما به شیوههایی که احتمالاً چندان برای حل مسائل زندگی معمولی قابل استفاده نیست، در صورتی که اگر همکاری مداومی با رویکردهای انسانگرایانه در علوم انسانی داشتند، وضع چنین نبود…” ص134 اروینگ سینگر فلسفۀ عشق ترجمۀ میثم محمد امینی (عضو هیئتعلمی دانشگاه شهید بهشتی) فرهنگ نشر نو با همکاری نشر آسیم تهران 1397
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.