خوب یادم می آد، همونجا بود که بابات یه چیزایی از نارنجک گفت و باغهای وهم انگیز… من که چیزی نفهمیدم اونم البته توضیحی نداد.
آنچه می گفت سایه ای از اتفاقات و لحظات هولناک نبود، بلکه او درهای زندگی اش را به رویم می گشود و هرچه که در چنته داشت، فروتنانه تقدیم من می کرد؛ خاطراتی از باغهای وهم انگیز، خونبار، ویران و بی رحم.
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.